محل تبلیغات شما



مهمونی طول میکشید و چون ترس از شبم برگشته و قوت گرفته، خواستم زودتر برگردم خونه. نذاشتن و گفتن منو میرسونن. منم قبول کردم.
خلاصه ساعت نزدیکای دوازده بود که راه افتادیم و بین ماشین سواری و پیاده روی توی این هوای خوب، گزینه ی دوم رو انتخاب کردم.
همینطور میرفتیم و به حالت خنثی صحبت میکردیم و من موقع راه رفتن (وقتی که صحبت میکردم) نگاهم به چهره ی ایشون بود که یکهو زیر پام خالی شد و چاله رو ندیدم و با پای راست افتادم توش و بی توجه به افتادنم، ادامه دادم :)))))
اولش شوکه شد، بعد که دید جمله م رو تموم کردم و شروع کردم به خندیدن، رنگ به چهره ش برگشت و دیگه اون بخند، من بخند!
اون بخند، من بخند!
اون بخند، من بخند!
تا رسیدیم دم در خونه مون و گفتم <<بریم بالا یه چایی بخوریم؟!>> بی وقفه به حرکت من و چاله چوله های شهر خندیدیم!! و حقیقتا بنظرم این واکنشم (که در مواجهه با افتادن، قاه قاه میخندم) یکی از بهترین واکنش های جهانه :))


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها